سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز نوشته های من
 
قالب وبلاگ

تا به حال به دور و اطراف خود و به کسانی که با آنها زندگی می کنید، در ارتباط با آنها هستید توجه کرده اید .هیچ یک از ما از آن چه هستیم،

از جایگاه خود راضی نیستیم و چیز بیشتر از سهم خود می خواهیم و دائمآٌ در حال رنگ عوض کردن هستیم.

و این بحث ظاهر،فیزیکی ،اقتصادی نیست.

داستان باغبان و با غش نمونه عینی ما آدم هاست. باغبانی ‍،باغش را با خون دل بزرگ کرده بود ،یک روز که

رفته بود به باغش سر بزند به در باغ که رسید،بید مجنون را دید که ناراحت است ودر خود فرو رفته و باغبان:

چی شده؟ بید مجنون گفت:این چیه منو کاشتی ؟آویزان! ببین سرو چه قامتی داره ؟چه صلابتی دارد ؟

ناراحت می شه (راضی نیست از مو قعیتی که داره)باغبان غصش می شه می ره به باغ برسه ،می بینه

سرو خیلی ناراحت است و به باغبان می گه:این چیه منو کاشتی دراز ،ببین مو را چه  میوه هایی دارد من 

میوه ندارم ........

باغبان باز ناراحت می شه هیچ کس راضی نیست مو هم همین طور مثل بقیه به باغبان گفت: ببین گل های

رز را .باغبان میره یه گوشه باغ می شینه و به این فکر می کرده که چه کاری باید انجام بده که این ها راضی

بشند .از ته باغ صدای شادی می آد کی خو شحاله؟ شمشاد ها بود ند که می خندیدند باغبان تعجب

می کند (این ها الکی خوش هستند )تو این مصیبت که همه ناراحتند شما چرا خوشحال هستید؟ شما که

هیچی ندارید؟نه سایه؟نه قامت؟نه میوه؟جواب شمشادها:ای باغبان تو ما را شمشاد خواستی ما هم راضی

هستیم.این داستان شاید ساده به نظر آید ولی عمق معنای آن در خور توجه است .چرا ما آدم ها مثل آنها

نیستیم و چرا هر چه هستیم قبول نداریم . ما ابتدا باید هر چه هستیم قبول کنیم با تمام نقاط قوت و ضعف

با این کار دیگر سهم بیشتر هم نمی خواهیم.و به خاطرش دروغ نمی گویم و ........................؟

 

چرا ما از شمشاد ها نمی آموزیم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

                                                                                         والسلام

 

 

 

 

 

 


[ سه شنبه 86/4/26 ] [ 11:33 عصر ] [ ع اسلامی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

باشه بعد!
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 102900