روز نوشته های من |
تو را از بوته زیبا می چیدم،بوته ای که قامت افراشته ای داشت. و بوی عطرش مشامم را نوازش می کرد . زیبائیت آنقدر بود که بدون توجه به خارهای اطرافت و بدون توجه به تنه های ساقه ات و بدون توجه به باغبان پیر که سحر بودنت را یادآور می کرد . دست به سویت دراز کردم و با همه سختی ها تو را از شاخه جدا کردم.و بو ئیدمت، تا از پای درآمدم وقتی که چشمانم در حال بسته شدن بود،دستهایم را دراز کردم . همین که خواستم برای آخرین بار گلبرگ هایت را لمس کنم .تیغهایت را چنان در دستم فرو کردی که دیگر چیزی نفهمیدم. ولی سوزش شدیدی در قلبم حس کردم و بعد از آن........................ [ شنبه 86/3/12 ] [ 8:47 عصر ] [ ع اسلامی ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |